فاصله
 
من وتنهایی
 
 

امروز کلی فکر کردم به اینکه چرا از ذهنم بیرون نمیری؟چرا همیشه حتی زمانی که سرم خیلی شلوغه باز فرصتی واسه فکر کردن به تو هست؟یکی از دوستان میگه  خودت نمیخوای مرآت جان. همه چیز دست خود آدمه. اون از ذهنت نمیره چون تو نمیخوای بره. باید بهش فکر نکنی. باید تصمیم بگیری که بهش فکر نکنی. شاید راست میگه. وقتی میای تو فکرم به جای اینکه خودمو مشغول کاری کنم تا فراموش بشی به خودم اجازه میدم گوشه ای بشینم وگذشته رو مرور کنم. نمیدونم توش دنبال چیم؟ اینکه کارام اشتباه بوده؟ اینکه نباید اینجوری عمل میکردم؟ حالا هر چی. مهم اینه که گذشته و دیگه نمیاد. مهم اینه که دیگه اشتباهات تکرار نشه. گاهی دنبال یه دلیل درست ومنطقی واسه فکر کردن به تو میگردم. ولی پیدا نمیکنم. آخه تو هیچوقت نبودی. یعنی هر وقت نیازت داشتم نبودی.  یادمه واسه کاری رفته بودی شهر دیگه. عادت داشتی آخر هفته ها میرفتی. هر وقتم میرسیدی یا زنگ میزدی یا اگه نمیشد اس ام اس میدادی که رسیدی تا دلواپس نشم. اون روز که رفتی غروبش زنگ نزدی. بهت زنگ زدم جواب ندادی. اس ام اس دادم. باز بدون جواب موند. 2تا سیم کارت داشتی . به جفتشون بارها زنگ زدم واس دادم ولی هیچ خبری ازت نشد. داشتم از دلشوره هلاک میشدم. نمیتونستم بخوابم. از صبح که رفته بودی تا اون ساعت که 1 نیمه شب بود خبری ازت نداشتم. همش نگرانت بودم  که نکنه اتفاقی واست افتاده باشه.  ساعت 1:30 بود که با بیم وامید یه اس دیگه دادم و نوشتم  به خدا سعید اگه بدونم سالمی و هیچ دلیل درستی واسه جواب ندادنات نداشته باشی  اونوقت من میدونم وتو. تا اینکه 10دقیقه بعد صدای زنگ اس ام اس گوشیم اومد. اسم تو رو که دیدم سریع باز کردم دیدم نوشتی سلام عزیزم. من دارم بر میگردم. معذرت میخوام. من حالم خوبه. تو بگیر بخواب.  بخوابم؟  اعصابم درب وداغون بود. چه جوری میخواستم بخوابم. دوباره زنگ زدم ولی باز جواب ندادی. نمیدونم کی چشام سنگین شد وخوابم برد. صبح  که شد دیگه سراغی ازت نگرفتم. به اندازه کافی دیشب اذیت شده بودم. نمیدونم هدفت از این کارا چی بود؟ از این که منو چشم انتظار میذاشتی لذت میبردی. مگه نه؟ آره. بارها گفته بودی. جوری حرف زده بودی که حس کرده بودم لذت میبری از منتظر گذاشتنم. ظهر که شد اس دادی  وپرسیدی تنهایی؟ گفتم آره. به دفتر زنگ زدی . بی خیال بودی. انگار نه انگار اتفاقی افتاده. بی خیال. نهایت از کوره در رفتم وگفتم واسه این بی خیالیات چه توضیحی داری بدی؟ گفتی بابا مرآت. نمرده بودم که. خیالت راحت. منو خیلیا میشناسن. اگه بمیرم مطمئن باش خیلی زود میفهمی. گفتی یه روز صبر کن اگه خبری ازم نشد بعد دل آشوب شو. گفتم سعید نگرانت شدم. تو میفهمی اینو ؟ گفتی اره عزیزم ولی واقعا موقعیت نشد. از یه طرف ترافیک وشلوغی واز طرف دیگه جریمه ای که شدم باعث شد کلافه شم. پس درک کن. در ثانی مامانم وخالم اینا باهام بودنو امکان صحبت کردن نبود. خنده دار بود. شبیه پسر بچه های 18 ساله که یواشکی با دوست دختراشون ارتباط دارن حرف میزدی. گفتم واقعا نمیتونستی جلوی مامانت بگی من خوبم وتوی یه موقعیت مناسب زنگ میزنم؟ گفتی یه گوشیتو جا گذاشته بودی ودومی هم یه طرفه بود. گفتم تو که اس منو دیدی با گوشی مامانت یه اس میدادی تا آینقدر دل آشوب نشم. گفتی باشه بابا. درسته. شاید اشتباه کردم . دیگه تکرار نمیشه. همین. انگار نه انگار اتفاقی افتاده. عادت به عذر خواهی هم که نداشتی. اونقدر مغرور بودی که میگفتی همه کارات درسته ونیازی به عذر خواهی نیست. خلاصه اون روزم گذشت ومن همه چیزو فراموش کردم. مثل همیشه. 

گاهی که به گذشته فکر میکنم  میگم کدوم خاطره خوش از تو اینقدر پاگیرم کرده؟کدومش باعث میشه از یاد نبرمت؟ ولی همه جاش درد داشت. حتی توی اوج خوشی که باهم بودیم یهو یه حرف میزدی که ته دلمو میسوزوند. نمیدونم اگه کسی دیگه وارد زندگیم بشه باز به تو فکر میکنم یا نه. الان کمتر حرص میخورم. چون میدونم نیستی. اگه باشی ونباشی درد داره. به قول معروف آرامشی رو که الان دارم مدیون انتظاریه که دیگه ازت ندارم. یه روز سر درد داشتم. شدید. اونقدری که نتونستم ماشین برونم. ماشینو کنار خیابون پارک کردمو منتظر برادرم بودم بیاد دنبالم. تصادفی دیدمت. پرسیدی اینجا چیکار میکنی؟ گفتم سردرد دارم ومنتظر داداشمم که بیاد ومنو ببره. گفتی  میخوای ببرمت؟گفتم نه الان برادرم میرسه . خداحافظی کردی ورفتی. اون روز اونقدر درد داشتم مجبور شدم واسه آروم شدن برم بیمارستان وآمپول بزنم. اون روز از ساعت 2 عصر که دیدمت تا ساعت 10شب منتظرت بودم. اینکه زنگ بزنی. یا اس بدی وجویای احوالم باشی. ولی خبری ازت نشد. ساعت 6 عصر بود که صدای زنگ اس ام اس گوشیم اومد. با اون حال خراب ولی به امید دیدن اسمت رو صفحه گوشی پریدم سمتش. وقتی اسم پریسا رو دیدم نمیدونستم باید گریه کنم یا بخندم. شاد باشم که یکی از معمولیترین دوستام به فکرمه و حال خوب من براش مهمه یا اشک بریزم از اینکه به جای اسم اون باید اسم تو رو میدیدم. وقتی پیامشو خوندم که نوشته بود چطوری مرآت؟ دردت کم شد بغضم ترکید واشکام ریختن. ساعت 10شب بود که اس دادم شب خوش. حتی در بدترین شرایط هم شب بخیر گفتنم سر جاش بود با این تفاوت که وقتی میزون بودم چند تا بوسم چاشنیش میکردم ولی اون شب فقط شب بخیر بود. همین. شاید وقتی دیدی یه شب بخیر خالی نوشتم فهمیدی اوضاع زیاد میزون نیست  یا شاید منتظر عکس العمل من بعد از اینهمه بی تفاوتیات بودی. چون همیشه شب بخیرم رو دیر جواب میدادی. ولی اون شب بلافاصله پشت بند شب بخیر گفتن من  اس دادی که نمیخواهم بگویم دوستت دارم. میخواهم بدانی که دوستت دارم. وقتی اینو خوندم کلی اشک ریختم. آخه پسر خوب من باید قسم حضرت عباس رو باور میکردم یا دم خروسو؟دوستم داری؟تو که تمام بعد از ظهر رو از من بیخبر بودی. این چه جور دوست داشتنیه؟ دوست داشتن یا به حرفه یا عمل.  زبونی که عمرا اهل ابراز علاقه نبودی. توی عمل هم که اینجوری. انتظار زیادی بود که من باور کنم حرفتو. دوباره اس دادی که خوبی عزیزم؟بهتری؟ هیچ نگفتم وخوابیدم. صبح خیلی زود اس دادی که صبحت بخیر . بهتری؟ منم که زود همه چیزو از یاد میبرم گفتم آره خوبم. تا ظهر 3 بار دیگه اس دادی وحالمو پرسیدی. ولی من دیگه به این احوال پرسیات نیازی نداشتم . من دیروز نیازمند این احوالپرسیات بودم عزیز من. نه بعد از اینکه فهمیدی ناراحتم تند تند اس بدی. دیگه این احوالپرسیات ذره ای واسم ارزش نداشت. آره اینجوری بودی تو. بودی ونبودی. یادمه چند روز بعد این قضیه رو به روت آوردم. گفتم اون روز اصلا حالمو نپرسیدی. گفتی آهان اون روز؟ اون روز خودمم زیاد حالم خوب نبود. هر وقت میومدی کاراتو توجیه کنی بیشتر گند میزدی به همه چیز. منم بی خیال میشدم. بهم میگفتی مرآت روزی که ازدواج کنی دلم واسه غر غرکردنات خیلی تنگ میشه. گفتی البته ابعد ازدواجتم  فکر کنم غرغرایی که باید تحویل شوهرت بدی تحویل من بدی. گفتم دلیل نمیبینم بعد ازدواج با هم ارتباط داشته باشیم. گفتی چرا؟گفتم چون بعد از ازدواج متعلق به شوهرم هستم. فکرم. قلبم. همه خیانت که بعد ازدواج لمس بدن نفر سوم نیست. همینقدر که ذهنتو قلبت درگیر کسی غیر همسرت باشه خیانته. گفتم پس نیاز نمیبینم ببینمت تا چیزهایی که نباید یادآوری بشه یادآوری بشه. گفتی سخت میگیری. گفتم من مثل تو روشنفکر نیستم که بعد از ازدواج دوست دختر قبلیت هنوز باهاش ارتباط داری. گفتی اون دوست اجتماعی منه. شوهرش روشنفکره واز ارتباطمون اطلاع داره. تازه من باهاش 2سال ونیم دوست بودم. این زمان ارزش داشت. چرا باید از دستش بدم وقتی میتونه مثل یه دوست خوب همیشه کنارم باشه. گفتم شوهر اون روشنفکر نیست عزیزم. اون بی غیرته. مردی که میدونه تو دوست پسر سابق زنش بودی  وبه ارتباط الانتون حتی در حد اس دادن مناسبتی وتبریکات اعیاد گیر نمیده  یه مرد بی غیرته ومطمئنا اونم سرش جایی گرمه که بی خیال زنشه.دوستای اجتماعی قبل ازدواج ارتباطشون بعد ازدواجم میتونه باشه ولی ارتباط یه دوست دختر وپسر بعد ازدواج یکی یا هر دوشون مسخرست. این فکر منه. اگه سنتی فکر میکنم همینم که هستم. وتو دیگه هیچی نگفتی. این طرز فکرت خستم میکرد. افکار مسخره ای که واسه توجیهشون از لفظ روشنفکری استفاده میکردی. خوبه بزاری زن خودتم بعد از ازدواجتون با دوست پسر قبلیش ارتباط داشته باشه.  این افکارت این رفتارات منو روز به روز از تو دورتر میکرد. ولی در ظاهر امر. در باطن چسبیده بودی به من. به قلبم. به مغزم. قبولت نداشتم ولی باهات بودم. الانم که دارم مینویسم دلتنگه یه لحظه دیدنتم. خنده داره و مسخره است . تنهایی منو وابسته کسی کرد که یه دنیا بینمون فاصله بود. این تنهایی لعنتی...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:, :: 21:45 :: توسط : مرآت

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان من وتنهایی و آدرس tanha2076.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 34
تعداد آنلاین : 1