بالاخره بعد از کش وقوس های فراوون بین رفتن ونرفتن جور شد که به مشهد بریم. امروز میریم. من وپردیس برادر زادم. ساعت 2 عصر. دوست داشتم با پریسا برم. ولی حال مامانش خوب نیست ودرگیر اونه. خواستیم بزاریم اواخر شهریور تا مامانش بهتر شه وبا هم بریم ولی نمیدونم چی شد امروز رفتنی شدیم. میگن قسمت بوده. شاید همینطوره. تنها واسم سخته. ولی خب تجربه ایه دیگه . دنبال یه خورده آرامشم . امیدوارم با یه دل آروم برگردم. جمعه بر میگردیم. فعلا نوشتن تعطیل تا جمعه که برگردم...
نظرات شما عزیزان: