دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی
به هم الفتی گرفتیم ولی رهیدی از ما
من ودل همان که بودیم وتو آن نه ای که بودی
من از آن کشم ندامت که تورا نیازمودم
تو چرا زمن گریزی که وفایم آزمودی
زدرون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی
چمن از تو خرم ای اشک ، روان که جویباری
خجل از تو چشمه ای چشم،رهی که زنده رودی
نظرات شما عزیزان:
fateme ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت22:33---27 شهريور 1392
ادم اگه خودش نخوادم نمیتونه با اونی که دوسش داره سرد باشه.
ماها (اونایی که عاشقن)خیلی وقته عقلشونو به احساسشون فروختن
پاسخ:خیلی بده آدم درگیر بین عقل واحساسش بشه. دوست داشته باشه پی دل بره ولی ازش انتظار داشته باشن به اقتضای سنش منطقی فکر کنه.
anita ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت0:22---27 شهريور 1392
سلام عزیزم.اولش خواستم بدون نظر برم اما خوب دلم نیومد نظرمو رتجع سایت به ای قشنگی نگم.سایتت واقعا خوب.فقط یه سوال اینا حکایت خودته؟
به هر حال.خوشحال میشم به وبم منم سر بزنی و لطفا نظر هم بده.ممنون.اول سایتم هم یه بنر گذاشتم مال نازترین روم ایرانی،میهن باران!این روم به اعضای گلی مثل تو خیلی خیلی نیاز داره.خوشحال میشم بیای.
بوووووووووووووس بای
پاسخ: بله. حکایت رفاقت منو سعید